خدایا تا کی؟
خسته ام...
جانم به لب که نه! به چشمانم رسیده!
ذره ذره از چشمانم جانم بیرون میریزد...
تورو به عرشت، یکباره بگیر...
kosar
نظرات شما عزیزان:
غریبه 
ساعت12:50---16 تير 1392
عادت دارم که زیر لب اینجا و آنجا...نام تو را می برم....دیروز زیر لب مانند همیشه ناخودآگاه آهی کشیدم و گفتم خدایا....ناگاه از پشت سر کسی پرسید از خدایت چه می خواهی؟...سراسیمه رو گرداندم و همسرم را دیدم که با لبخندی و سوالی رو به من دارد...و دانستم ...آن آهنگی را که بشر چون شنید طاقت لب بستن و پاسخ ندادن برآن را ندارد...پس خدا چگونه در برابر آهنگی که او را صدا می زند...سکوت خواهد کرد....آری...آری...دانستم که تمام آهنگهای نیاز و پاسخ از جانب توست...وگرنه من نیز ناخودآگاه نام تورا برده بودم....بی هیچ غرضی و ادراکی....گریه ام گرفت.....شروع کردم به صدا زدنت با این یقین که هیچ صدایی را بی پاسخ نمیگذاری و هر ربنا و خدایایی که از گلوی هر موجودی برمی خیزد تو خود برانگیزاننده آن و پاسخ دهنده آنی آنی.و درک کردم که هرخدایای من و هر بنده دیگری همان دم که از سینه بیرون می آید با پاسخ تو همراه است....چه معاشقه زیبایی بود در نجواهای شبانه من باتو....به همین زیبایی.....خدایا...جانم....خدایا....جا نم....خدایا...جانم....خدایا گفتن های من و جانم گفتن های تو....و من می دانم....اکنون یقین دارم که هیچ خدایا گفتنی بی جانم های تو نیست....و چه لذتی دارد خدایا گفتن و جانم شنیدن....چرا که انالله و انا الیه الراجعون
برچسبها: